۲۲۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۰۸

شب زیاد تو مرا تا به سحر خواب نبرد
دیده آبی زد و از دیده من تاب نبرد

من بدین خواب نخفتم که ببینم رویت
ناگهان روی تو دیدم همه شب خواب نبرد

می برد آب دو چشمم که خیالی شده ام
خوش خیال تو که از دیده من آب نبرد

دل سنگین تو وزنم ننهد، وه که کسی
سنگ قلب تو ازین سینه قلاب نبرد

نامسلمان دل من در خم ابروی تو مرد
هیچ کس هندوی ما را سوی محراب نبرد

زین رخ زرد چه پیچم سخنی در زلفت
هیچ کس حاجت زرگر به سر تاب نبرد

زخمهایی که ز نوک قلمت بود در او
در دل خویش نگه داشت، به اصحاب نبرد

رقعه ای دوش فرستادی و مسکین خسرو
خواند در روشنی آه و به مهتاب نبرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.