هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و عرفانی از حسرت و درد عشق سخن می‌گوید. شاعر از پریشانی دل خود در فراق معشوق می‌نالد و از بی‌وفایی دنیا شکایت دارد. او عشق را تجربه‌ای می‌داند که تنها دل‌آگاهان آن را درک می‌کنند و اسیران هوس هرگز به لذت واقعی آن نمی‌رسند.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مضامین عاشقانه عمیق و مفاهیم عرفانی است که درک آن‌ها به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی نیاز دارد. همچنین استفاده از استعاره‌ها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر نامفهوم باشد.

شمارهٔ ۷۲۱

گر سر زلف تو از باد پریشان نشود
خلق بیچاره چنین بیدل و حیران نشود

وه ازان روی مرا جان به لب آمد،یارب
که گرفتار به دل هیچ مسلمانان نشود

ای مسلمانان، آن موی ببندید آخر
چه کند، این دل مسکین که پریشان نشود؟

من گناه دل دیوانه خود می دانم
عشقبازست و همه عمر به سامان نشود

یارب، از رنج دل ماش نگیری، هر چند
که جفاها کند و هیچ پشیمان نشود

مردمان در من و بیهوشی من حیرانند
من در آن کس که ترا بیند و حیران نشود

هم به حق نمک خود که نگهدار دلم
گر چه کس بر جگر سوخته مهمان نشود

اندرین قحط وفا گر چه که طوفان آرم
هرگز این نرخ در ایام تو ارزان نشود

لذت عشق ندانند اسیران مراد
که مگس قند بجوید، به نمکدان نشود

خسرو آهوی رمیده ست ز خوبان که برو
گر دل شیر نهی، بیش پریشان نشود
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.