۲۵۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۳۰

یارب، این شهره لشکر ز کجا می آید؟
که ز عشقش دل خلقی به بلا می آید

فتنه جان من خسته دل آمد چشمش
باز بر جان من این فتنه کجا می آید؟

باد مشک از سر زلفش بوزید، ای بلبل
بوستان را خبری ده که صبا می آید

عاشقان را به گه رفتن و باز آمدنش
دل ز جا می رود و باز به جا می آید

از وفا بوی ندارد، تو چنین صورت کن
گر چه از صورت او بوی وفا می آید

ما به نظاره آن ماه چنان مستغرق
که همه خلق به نظاره ما می آید

خسروا، هر چه ترا بر سرت آید نه از اوست
عقل داند که سراسر ز قضا می آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۲۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.