۲۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۶۲

شب مرا در جگر سوخته مهمانی بود
یوسف مصر درین زاویه زندانی بود

گوشه ای بود و غمش آمد و تشویشم آمد
شد پریشان دلم و جای پریشانی برد

پاسبان مست و ملک بیخرد و سگ در خواب
همه شب تا سحر این دولتم ارزانی بود

مقری صبح شعب می زد و من می کردم
سجده بت را که نه هنگام مسلمانی بود

عشق می خواند ز خطش صفت صنع خدای
عقل گم گشت که در غایت نادانی بود

شاد گشتم، ولی افسوس غمش خوردم، از آنک
شادیم عاریتی و غم من جانی بود

ز آه عشق است بسی داغ به پیشانی من
چه کنم؟ کز ازل این نقش به پیشانی بود

جان بهای نظری، چشم توام فرمان داد
عذر بپذیر که این قیمت فرمانی بود

تشنه بر چشمه گذر کرد و نشد لب تر، زانک
بخت خسرو که ازین کرده پشیمانی بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۶۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.