۲۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۷۲

یار باز آمد و بوی گل و ریحان آورد
خنده باغ مرا گریه هجران آورد

باز گلهای نو از درد کهن یادم داد
غنچه ها بر جگرم زخم چو پیکان آورد

فصل نوروز که آورد طرب بر همه خلق
چشم بد روز مرا موسم باران آورد

هر سحر باد که بر سینه من می گذرد
در چمن بوی کباب از پی مستان آورد

بوی آن گمشده خویش نمی یابم هیچ
زان چه سودم که صبا بوی گلستان آورد

به چه کار آید بی سرو خودم، گر چه بهار
سوی هر باغ بسی سرو خرامان آورد

نتوان زیست به جان دگران، گر چه صبا
جای خاشاک ز کوی تو همه جان آورد

باد یارب چو رقیب تو پریشان همه وقت
که ترا بر سر دلهای پریشان آورد

با چنان روزنی، ار بر دل خسرو صد تیر
بتوان خوردن و بر روی تو نتوان آورد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۷۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.