۳۱۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۰۷

صبح دمان بخت من ز خواب در آمد
کز درم آن مه چو آفتاب در آمد

گشت معطر دماغ جان ز نسیمت
مستی تو در من خراب در آمد

ساقی تو گشت چشم مست من از می
پهلوی من شست و در شراب در آمد

زانکه بسی شب نخفته ام ز غم تو
بیهشیم در ربود و خواب در آمد

گشت پریشان دلم چو باد سحرگه
در سر آن زلف نیم تاب در آمد

جستم ازو حال دل، نگفت وی، اما
زلف وی از بوی در جواب در آمد

خاک ره خود فگن به دیده خسرو
ز آنک بنا رخنه شد، چو آب در آمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۰۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.