۲۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۱۵

سروی چو قامت تو در بوستان نباشد
زیرا که بوستان را سرو روان نباشد

هر جا که بگذری تو، باشد زیان دلها
در شهر کس نباشد کش زین زیان نباشد

چشمت به نیم غمزه صد جان فروشد، آری
رخت مقامران را نرخ گران نباشد

گستاخی است از من کان «پا به چشم من نه »
من خود ترا بگویم، گر جای آن نباشد

گویند، خسروا، از عشق خود را چه فاش کردی؟
خود رنگ عشق بازان از رخ نهان نباشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.