۲۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۸۹

شبی که دلبرم از بام همچو ماه برآید
ز جان سوخته ام صد هزار آه بر آید

به منزلی که گذشتی ز آب دیده ام، ای جان
هزار لاله خونین ز خاک راه برآید

ز پرده چون به در آیی برای دیدن رویت
هزار یوسف کنعان ز قعر چاه برآید

چه عشوه، و چه کرشمه، چه دلبریست که چشمت؟
همه به مردم مسکین بیگناه برآید

ز حال خسرو مسکین نظر دریغ مفرما
که کار ما ز تو، ای جان، به یک نگاه برآید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.