۲۳۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۲۱

کسی که یار وفادار و مهربان دارد
سعادت ابد و عمر جاودان دارد

مگر که گرد لب لعل آن صنم گشته ست
که باد صبحدم امروز بوی جان دارد

حدیث او همه روز و هلاک او همه شب
کسی بود که مرا دست بر دهان دارد

گل از جوانی مشغول حسن و خنده زنان
چه آگهست که بلبل چرا فغان دارد؟

مگر که جان بتوان بردن، ای مسلمانان
کسی ز بی غمی اندر جهان نشان دارد

بترس از آه من، ای چشم یار و برمشکن
که ناتوانی، این گرمیت زیان دارد

تبارک الله چندین دلی که سوی تو رفت
یکی چه گویی از آن جمله خان و مان دارد

رو مدار که مردار جان دهم پیشت
که چشم مست تو هم تیر و هم کمان دارد

زبان نماند، ز نامت هنوز سیری نیست
دریغ خسرو مسکین که یک زبان دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.