هوش مصنوعی: شاعر در این متن از غم و اندوه عمیق خود می‌گوید که قادر به بیان آن نیست. او از عشق نافرجام و دل‌شکستگی سخن می‌گوید و اشاره می‌کند که تماشای معشوق، زیبایی‌های دیگر را برایش بی‌معنا کرده است. شاعر از معشوق می‌خواهد که به دل ریش او رحم کند، چرا که خودش از شرم نمی‌تواند تقاضایی کند.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عاطفی عمیق و دل‌شکستگی است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب‌تر است. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و اصطلاحات شعر کلاسیک ممکن است برای کودکان قابل فهم نباشد.

شمارهٔ ۹۴۱

مرا غمی ست که پیدا نمی توانم کرد
حکایت دل شیدا نمی توانم کرد

تو حال من خود ازین روی زرد بیرون بر
که من به روی تو پیدا نمی توانم کرد

درونه خون شد و سختی جان من بنگر
که دل هنوز شکیبا نمی توانم کرد

بدین خوشم که تو باری درون جان منی
من ار به خاطر تو جا نمی توانم کرد

ازان گهی که تماشای روی تو کردم
به هیچ باغ تماشا نمی توانم کرد

مگر تو خود به کرم باز بخشی این دل ریش
که من ز شرم تقاضا نمی توانم کرد

گذاشتم دل خسرو به زلف تو، چه کنم؟
ز دزد خواهش کالا نمی توانم کرد
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۴۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.