۲۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۵۸

از خط او نسخه سبزه به صحرا ببرد
آب ریاحین سبز هم به تماشا ببرد

برد خط و زلف او جان و دل عاشقان
زان رمقی مانده بود، سبزه به صحرا ببرد

در بن خاری بدم جای گرفته چو گل
باد هوایش مرا آمد و از جا ببرد

تا تو خرامان چو کبک دی به چمن در شدی
کبک برون شد ز باغ، جان به تگ پا ببرد

بوالعجبی بین کزو چشم تو با چون منی
دل به سکونت بداد، جان به مدارا ببرد

خسرو بی سنگ را بود سکونی ز عمر
برگ فراقت بتاخت، جمله به یغما ببرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.