۲۵۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۸۴

قبا و پیرهن او که می رسد به تنش
من از قباش به رشکم، قبا ز پیرهنش

کرشمه می کند و مردمان همی میرند
چه غم ز مردن چندین هزار همچو منش

عجب، اگر نتوان نقش خاطرش دریافت
ز نازکی بتوان دید روح در بدنش

طفیل آنکه کسان را به زلف در بندی
بیار یک رسن و در گلوی من فگنش

به کوی او که شوم خاک، نیست غم مگر آنک
ز باد گرد غم آلود من رسد به تنش

شهید عشق که شد یار در زیارت او
مبارک آمد و فرخنده خلعت کفنش

وصال با وی ازین بیش نیست عاشق را
که کشته گشت و در آمد به زلف پر شکنش

زبان که خواست ز تو، خسروا، نکردی فهم
کنایتی ست که برگیر تیغ و سرفگنش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۸۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.