۲۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۹۹

زلفت که باد از هر طرف گه گه پریشان داردش
هر مو که برباید ازو زنجیر صد جان داردش

جوری که هر دم می کند، گر مردمی باشد درو
آخر ز چندان کرده ها وقتی پشیمان داردش

خاکی که از کویت برم، در دیده پنهانش کنم
مفلس که یابد گوهری ناچار پنهان داردش

گفتار تو کاید برون از جان و در جان در رود
مردم کش است از چه لبت، گر آب حیوان داردش

دور از من آن کو دور شد از چون تویی نزدیک من
تلخ است عیشش در فلک در شکرستان داردش

پروانه ای کش ناگهان شمعی به مهمان در رسد
خود را مگر بریان کند، دیگر چه مهمان داردش؟

بیچاره خسرو را گهی هوش همی باشد، ولی
هوشی که از مردم برد گو تا به سامان داردش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۹۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۰۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.