۲۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۵۴

رخی که بر کف پای تو سیم تن مالم
دریغم آید، اگر بر گل و سمن مالم

در آن شبی که کنم گشت کوی تو همه روز
دو دیده را به کف پای خویشتن مالم

گرم به راه سنان روید از هوای رخت
به زیر پای چو نسرین و نسترن مالم

به یاد تو همه شب خون خورم، چو روز شود
ز بیم سنگدلان خاک بر دهن مالم

غبار کوی تو با خویشتن برم در خاک
عبیر رحمت جاوید بر کفن مالم

چو بهر یوسف خود نیست گریه ام، تا چند
ز دیده خون دروغین به پیرهن مالم!

مگر رسد رخ خسرو به پاش، هر دم رخ
به صد نیاز ته پای مرد و زن مالم!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۵۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.