۲۲۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۵۳

همه شب از تو به دیوار خانه غم گویم
فسانه گویم و با چشم پر زنم گویم

چو غنچه گشت دلم خون و قصه تو ز رشک
دلم نخواست که با باد صبحدم گویم

تو خود یقینست که خوش گردی از غمم، لیکن
کجاست دولت آنم که با تو غم گویم؟

خوش آن شبی که تو در خواب ناز باشی و من
نیاز خویش بدان زلف خم به خم گویم

سکون دل را گویم «فلان از آن من است »
چنان اگر چه نباشد، دروغ هم گویم

تو آن که می دهیم پند، بگذر از سر من
همان بس است که من درد خویش کم گویم

حدث جان دژم پرسدم همه کس و من
همه حکایت آن نرگس دژم گویم

مخوان به قبله ام، ای پارسا، روا داری
که تو هوالله گویی و من صنم گویم

مرنج از شغب بی تکلف خسرو
سرود نیست که او را به زیر و بم گویم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۵۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.