۲۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۹۵

عشقت نصیب من همه غم داد، درد هم
هوش و قرار من نشد و خواب و خوردهم

دردا که آه گرم به تنهائیم بسوخت
تنها نه آه گرم که دمهای سرد هم

عشاق را کسی که جفا گفت، عیب کرد
دید آنچه گفت و یاد کند آنچه کرد هم

جرمم که از وفاست ببخشای و عفو کن
اینک شفیع خون دل و روی زرد هم

اشکم روان به سوی تو آورد، چون کنم
این خاک روزیم بد و این خواب و خورد هم

آنجا که پای خود نهی از ناز بر زمین
خاک درت ز دیده دریغ است و گرد هم

بر جان خود نهم همه درد تو بهر آنک
درمان تو به کس نرسد بلکه درد هم

نامرد نیست مرد تحمل به راه عشق
نامرد را چه زهره و یارا که مرد هم

خسرو درین ره از سر مردانگیت نیست
با درد عشق جفت شو، از خویش فرد هم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۹۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.