هوش مصنوعی: شاعر در این متن از غم و اندوه خود می‌گوید و از زندگی بی‌معنایی که می‌گذراند سخن می‌راند. او از دوستی می‌خواهد که برای یک شب به او توجه کند تا بتواند دردهایش را بازگو کند. شاعر اظهار می‌کند که دوستش همیشه در قلب او خواهد ماند، حتی اگر خودش دیگر نباشد. همچنین، او از نصیحت‌های بی‌فایده دیگران خسته شده و ترجیح می‌دهد دردهایش را با کسی در میان نگذارد.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عمیق عاطفی و فلسفی مانند غم، عشق، زندگی و مرگ است که درک آن برای مخاطبان جوان‌تر ممکن است دشوار باشد. همچنین، برخی از مفاهیم نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارند.

شمارهٔ ۱۴۹۶

ماهی رود و من همه شب خواب ندانم
وه این چه حیات است که من می گذرانم

گفتی که «چسانی، ز غمم باز نگویی؟»
من با تو چه گویم، چو ندانم که چسانم؟

یک شب ز رخ خویش چراغیم کرم کن
تا قصه اندوه توام پیش تو خوانم

بوده ست گمانم که ز دستت نبرم جان
جاوید بزی تو که یقین گشت گمانم

پرسی که بگو حال خود، ای دوست، چه پرسی؟
آن به که من این قصه به گوشت نرسانم

نی ز آن منی تو، چه برم رشک ز اغیار
بیهوده مگس از شکرستان که رانم؟

تا چند دهی درد سر، ای اهل نصیحت
من خود ز دل سوخته خویش به جانم

زان گونه که ماندی تو درین سینه، هم اکنون
مانی تو درین سینه و من بنده نمانم

گویند که «خسرو، تو شدی خاک به کویش »
ناچار چو رفتن به درش می نتوانم
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۹۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.