۲۱۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۲۲

شبی بخرام و مه را کار بشکن
رخی بنما و گل را بار بشکن

ز سر جوش دلم برگیر جامی
خمار نرگس بیمار بشکن

مخور با مردمان عشق باده
سفالش بر سر اغیار بشکن

صبوحی کرده از مجلس برون آی
بتان را چاشت گه بازار بشکن

سرم نطع است پایی کوب، ای مست
دماغ عقل دعوی دار بشکن

جهان می کشی هر روز، بنشین
یک امروز از پی من کار بشکن

خط مشکین یار، ای گل، نه سهل است
ورق، کانجا رسی، زنهار بشکن

بر آن دامن نخواهم خون خود نیز
قبا را عطف خونین وار بشکن

دل خسرو شکستی، وه که گفته ست
که مهر حقه اسرار بشکن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۲۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.