۲۴۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۲۵

نه بی یادت برآید یک دم از من
نه بی رویت جدا گردد غم از من

بزن بر جانم آن زخمی که دانی
به شرط آن که گویی «مرهم از من »

دلم را خون تو می ریزی و ترسم
که خواهی خون بهای دل هم از من

مرا از هر که دیدی پیش کشتی
مگر کس را نمی بینی کم از من

اگر آهی برآرم از دل تنگ
به تنگ آیند خلق عالم از من

کجا کارم به عالم راست گردد؟
که برگشتی چو زلف پر خم از من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۲۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.