۲۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۲۹

زین خوش پسران و شکل ایشان
بیگانه شدم ز جمله خویشان

خوبان همه شهر و یک دل من
بیچاره دلم به دست ایشان

با ما سر راستی ندارند
این کج کلهان مو پریشان

کشتند به تیغ غمزه ما را
این سخت دلان سست کیشان

جانا، مگذر نمک فشانان
بر سوختگان و سینه ریشان

ای جمله نیکوان فدایت
لیکن دل و جان من فدیشان

گر خون ریزی ز صد چو خسرو
با گرگ چه دم زنند میشان؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.