هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و عرفانی از مولانا، با زبانی شیوا و پراحساس، به توصیف عشق و زیبایی معشوق و جذابیت‌های روحانی و ظاهری او می‌پردازد. شاعر با استفاده از تصاویر زیبا مانند "رخسار جانان"، "سرو روان" و "زلف پریشان"، عشق خود را به معشوق بیان می‌کند و از بی‌قراری دل و جان در فراق او سخن می‌گوید. همچنین، در ابیاتی از شعر به مفاهیم عرفانی مانند "مسلمان" و "قطب دوران" اشاره شده است که نشان‌دهنده‌ی جنبه‌های معنوی این عشق است.
رده سنی: 16+ این شعر دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن‌ها نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و تشبیهات پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

شمارهٔ ۱۵۴۴

خواهی دلا، فردوس جان، رخسار جانان را ببین
ور بایدت سرو روان، آن میر خوبان را ببین

ای دل، که هستی بی قرار، از بهر روی آن سوار
ار جانت می آید به کار، آن شکل جولان را ببین

ای بت پرست هند و چین، کز یاد بت بوسی زمین
چندین چه گویی بت چنین، آن یک مسلمان را ببین

گم کرد، جانا، بر درت، هم جان و هم دل چاکرت
در گیسوی غدر آورت، این را بجو، آن را ببیبن

دیشب که می رفتی چو مه، می گفت با من دل به ره
«گر جان ندیدی هیچ گه، اینجا بیا، جان را ببین »

دارم ز تو داغ کهن، ور نیست باور این سخن
پیدا دل من پاره کن، وان داغ پنهان را ببین

بخرام همچون عاقلان، از بهر جان غافلان
در هم ز آه بیدلان، زلف پریشان را ببین

ای چون پری در دلبری، در حسن خود گشته بری
خواهی سلیمان بنگری، بر تخت سلطان را ببین

می گوی هر دم، خسروا، سلطان مبارک را دعا
ور راست خواهی قبله را، آن قطب دوران را ببین
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.