هوش مصنوعی: این متن شعری عاشقانه و غزل‌گونه است که در آن شاعر از درد فراق، بی‌خوابی، اشک‌ها و دل‌سوزی‌های عشق می‌گوید. او از بی‌وفایی زمانه، فتنه‌های معشوق و آتش دل خود سخن می‌راند و با تصاویری مانند ماهتاب، سگ و جغد، احساسات خود را بیان می‌کند. در پایان، اشاره‌ای به امید و گشایش باب جدید در زندگی دارد.
رده سنی: 16+ این متن دارای مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب‌تر است. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و اصطلاحات ادبی ممکن است برای مخاطبان کم‌سن‌وسال دشوار باشد.

شمارهٔ ۱۵۴۵

خواب ز چشم من بشد، چشم تو بست خواب من
تاب نمانده در تنم، زلف تو برد تاب من

فتنه چشم تو ستد خواب مرا به عهد تو
فتنه چو خواب کم کند، بهر چه برده خواب من؟

تشنه خون فتنه ام، بس که بخورد خون من
دشمن آب دیده ام، بس که بریخت آب من

درد سریت می دهد گریه زار من، بلی
خود همه درد سر بود حاصل این گلاب من

سوزش خود چه گویمت، بس که بگفت دمبدم
آتش دل به صد زبان، حال دل کباب من

روز من از تو گشت شب، ور غم روشنی خورم
آه جهان فروز دل، بس بود آفتاب من

در شب ماهتاب، اگر سگ همه شب فغان کند
آن سگ بافغان منم، روی تو ماهتاب من

عمر شتاب می کند، وقت وفای عهد شد
هست ز عمر بی وفا بیشتر این شتاب من

از تو همای کی فتد سایه بر آشیان ما!
جغد به حیله می پرد در وطن خراب من

دی در تو همی زدم لب به جفا گشادیم
بخت در دگر گشود از پی فتح باب من

بوسه سؤال کردمت، بوسه زدی به زیر لب
گر نه من ابلهم، همین بس نبود جواب من

خسرو از انقلاب تو، گر چه که ماند بی سکون
هم ز سکون به دل شود، این همه انقلاب من
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.