۲۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۵۱

آن کلاه کج بر آن سرو بلند او ببین
وان شراب آلوده لبهای چو قند او ببین

دل در آن زلف است، عذرش مشنو، ای باد صبا
مو به موی او به خود پیوند و بند او ببین

ای که می بافیش مو، آهسته تر کن شانه را
ریش دلها را به جعد چون کمند او ببین

هان و هان، ای چشم من، کاندر کمین آن رخی
جان من، بر آتش سینه سپند او ببین

ای رقیب، ار می کشی اول دل من پاره کن
داغهای خنجر بیدادمند او بین

دل اسیر عشق شد، اقبال بخت من نگر
سر فدای تیغ شد، بخت بلند او ببین

پیش من روزی سواره می گذشت، آهم بجست
اینک اینک داغ بر ران سمند او ببین

جان من، مخرام غافل پیش هر درمانده ای
ناگهان آهی ز جان مستمند او ببین

پند خسرو شاهد ساقیست، هان تا نشنوی
خان و مان های خراب اینک ز پند او ببین
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.