۲۱۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۶۱

عاشقان را گه گهی از رخ نوایی تازه کن
خستگان را گه گه از پاسخ جفایی تازه کن

غمزه را آشفته ساز و خون ما بر خاک ریز
خنده را بر لب گمار و خون بهایی تازه کن

بوسه دزدیده خواهم، گر نه بدهی ظاهرا
وعده پوشیده ده، لب را گوایی تازه کن

لعل تو درمان جان است و لبم را دردمند
دردمند خویش را، آخر دوایی تازه کن

بی وفایی را دهان بربسته ای، بگشا دهان
یا ز ما خون ریز یا با ما وفایی تازه کن

صبحدم بویی ز زلف خود سوی خسرو فرست
ملک افریدون و خاقان بر گدایی تازه کن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.