۲۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۷۵

ای بی خبر، ز دیده بی خواب عاشقان
تا سوخته دلت ز تف و تاب عاشقان

ذکر لب و دهان تو تسبیح بیدلان
نعل سم سمند تو محراب عاشقان

شب خواب دیدمت به بر خویشتن، ولی
آن بخت کو که راست شود خواب عاشقان!

یک شب به میهمانی خونابه من آی
تا بی خبر شوی ز می ناب عاشقان

گفتی که کشتن تو هوس دارم آشکار
پوشیده نیست لطف تو در باب عاشقان

گر چه درون حجره جانهاست جای تو
هم ایمنی خطاست ز پرتاب عاشقان

مردن همم رها نکنی زیر پای خویش
زین گونه هم مبر مه من آب عاشقان

خسرو نزار و غمزه خوبان کشید تیغ
شرمنده می شویم ز قصاب عاشقان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۷۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.