۲۳۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۷۷

برداشتن نظر ز نگاری نمی توان
ور نیز می توان ز تو، باری نمی توان

از چون تو گل چگونه کسی آستین کشد
دامن کشیدن از سر خاری نمی توان

گر در کشید گردن خورشید را دوال
جز در رکاب چون تو نگاری نمی توان

چون صید طره تو نگشته ست آسمان
مه را گرفتن از دم ماری نمی توان

دریا شد از هوای لب تو کنار من
آخر کم از لب چو کناری نمی توان

با آنکه در شکنجه غم بسته مانده ام
هم باز مانده از تو چو یاری نمی توان

خسرو ز دور در تو درودی همی دهد
چون بر درت ز دیده نثاری نمی توان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۷۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.