۲۴۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۷۴

عاشق و دیوانه ام، سلسله یار کو
سینه ز هجران بسوخت، شربت دیدار کو

گر چه گلستان خوش است، ورچه چمن دلکش است
آن همه دیدم، ولی آن گل رخسار کو

ناله هر عاشقی از دل افگار خویش
از من مسکین مپرس کان دل افگار کو

نقش من بت پرست هست به کشتن سزا
تیغ سیاست کجاست، بازوی این کار کو

آه که دعوی عشق، پس غم جان، چون بود
دوستی جان گرفت، دوستی یار کو

وه که جمالی چنان روزی این چشم نیست
دیده بیدار هست، دولت بیدار کو

بر سخن درد ما گوش نهد گر چه یار
خسرو بیچاره را طاقت گفتار کو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.