۲۱۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۷۵

خون گریم ار چه از ستم بیکران تو
هم خاک روبم از مژه بر آستان تو

بسیار آبگینه دلها شکسته ای
زین جرم سنگ شد دل نامهربان تو

جان رفت و نه وصال توام شد نه عیش خوش
نه من از آن خویش شدم نه از آن تو

در دل که شب جفای تو می گشت تا به روز
گفتم که، ای تو، در دل من، گفت، جان تو

ابرو ترش مکن که شود کشته عالمی
زین چاشنی که می نگرم در کمان تو

از تنگی دهان توام دست کی دهد
روزی من چو تنگ تر است از دهان تو

گفتی که خسرو آن من است این چه دولت است
یعنی منم که می گذرم بر زبان تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۷۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.