۲۳۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۸۰

بوی وفا ز طره عنبرفشان تو
عشاق را نه جز ستم بیکران تو

شب نیستی که می نکنم تا به وقت صبح
افغان ز جور غمزه نامهربان تو

برق از نفس گشایم و ژاله زنم ز اشک
شاخ وفا دمد مگر از گلستان تو

نادیده کس میان تو و تابدیده ام
گم گشته ام ز لاغری اندر میان تو

تن موی شد مرا و به هر موی از تنم
غم کوه کوه در غم کوه روان تو

زرد و خمیده شد تن خسرو که تا شود
خلخال پایهای سگ پاسبان تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۷۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.