۲۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۳۸

ای جهان چشم سیاهت بسته
فتنه خود را به پناهت بسته

آسمان دست مه از رشته صبح
پیش آن روی چو ماهت بسته

غم پیچیده مرا چون طومار
پس به تعویذ کلاهت بسته

دیده ره داد ترا اندر چشم
خون دل آمده راهت بسته

دل من غرقه خون است که شد
در سر زلف دو تاهت بسته

خواب گر چشم جهان می بندد
ماند از آن چشم سیاهت بسته

خطت آورد سپه بر من و شد
مه به فتراک سپاهت بسته

جان برآرم ز زنخدان تو، تا
نشد از خط سر چاهت بسته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.