۲۶۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۶۹

به باغ سایه ابرست و آب در سایه
ازین سبب من و جانان و خواب در سایه

به سایه خفته بدم دی که یارم آمد و گفت
چه خفته ای که رسید آفتاب در سایه

فروغ روی تو تیزست، زلف بر لب نوش
ز آفتاب نهد آن شراب در سایه

مه منی و دل از روی تو به خط زان رفت
که سوخته رود از ماهتاب در سایه

کنون چو باد بیاید پیش از صبح
به گلشنی که درو باشد آب در سایه

به بانگ چنگ مگر ساقیم کند بیدار
چو خفته باشم مست و خراب در سایه

به بوستان منم امروز مجلسی و گلی
روانه کرده میی چون گلاب در سایه

در آفتاب همین ساقی است از رخ خویش
دگر صراحی و نقل و شراب در سایه

هوای گرم و تو نازک، برون مرو، جانا
بنوش با من میهای ناب در سایه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.