هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد عشق و رنج‌های روحی خود می‌گوید. او از ابر بهاری که بلا می‌آورد شکایت دارد و بوی گل را یادآور دردهایش می‌داند. شاعر از بی‌خودی و بیهوشی ناشی از عشق سخن می‌گوید و از صبا می‌خواهد که به سویش بازگردد. او در نهایت از فراموشی خود در میان درد عشق می‌نالد.
رده سنی: 16+ متن حاوی مفاهیم عمیق عاطفی و روحی است که درک آن برای مخاطبان جوان‌تر دشوار بوده و ممکن است نیاز به تجربه‌ی زندگی بیشتری برای درک کامل داشته باشد.

شمارهٔ ۱۸۳۵

باز این ابر بهاری از کجا آید همی؟
کز برای جان مسکینان بلا آید همی

من نخواهم زیست، این بو می شناسم کز کجاست
خون من در گردنش، بر من چه ها آید همی

رو بگردان، ای صبا، بر من ببخشای و بیا
کز تو بوی آن نگار آشنا آید همی

بوی گل گه گه که می آید، ز من جان می رود
زانکه من می دانم و من کز کجا آید همی

یار حاضر، من نمی دانم ز بیهوشی خویش
کوست این یا می رسد یا رفت یا آید همی

صبر فرمایند و من بیخود که درد عشق را
دل که رفت از جای خود، کمتر به جا آید همی

خلق گوید، خسروا، غم کشت، از خود یاد کن
در چنین اندیشه یاد خود کرا آید همی؟
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۳۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.