۲۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۳۵

باز این ابر بهاری از کجا آید همی؟
کز برای جان مسکینان بلا آید همی

من نخواهم زیست، این بو می شناسم کز کجاست
خون من در گردنش، بر من چه ها آید همی

رو بگردان، ای صبا، بر من ببخشای و بیا
کز تو بوی آن نگار آشنا آید همی

بوی گل گه گه که می آید، ز من جان می رود
زانکه من می دانم و من کز کجا آید همی

یار حاضر، من نمی دانم ز بیهوشی خویش
کوست این یا می رسد یا رفت یا آید همی

صبر فرمایند و من بیخود که درد عشق را
دل که رفت از جای خود، کمتر به جا آید همی

خلق گوید، خسروا، غم کشت، از خود یاد کن
در چنین اندیشه یاد خود کرا آید همی؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۳۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.