۲۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۶۹

ای رفته در غریبی، باز آکه عمر و جانی
یا خود چو عمر رفته باز آمدن ندانی؟

در راه تو بمیرم، گرچه ترا نبینم
باری خلاص یابم از ننگ زندگانی

زانجا که رفته ای تو، نفرستی ار سلامی
بر دست باد باری از خاک ره نشانی!

رفتی و زآرزویت بر لب رسید جانم
مانا که زنده یابی، باز آاگر توانی

از ما چو آشنایان برداشتند دل را
ای جان زار مانده، تو هم ببر گرانی

ای صاحب سلامت، خفته به خواب مستی
تو در شب فراقت احوال من چه دانی؟

زین بخت نابسامان کامی نیافت خسرو
برباد آرزو شد سرمایه جوانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.