۲۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۷۲

به بت نمای مرا ره، اگر به دین نتوانی
به مهرکش سگ خود را، اگر به کین نتوانی

گهم نوازی، گاهی بود که تیغ برانی
مراد تست، چنان کن، اگر چنین نتوانی

به نازگویی، بوسی دهم اگر بدهی جان
من آن توانم کردن، ولی تو این نتوانی

بیا و تکیه برین چشم شب نخفته من کن
که با چنین تن و اندام بر زمین نتوانی

مگو تو تلخ که جان می بری به گفتن شیرین
مرا به زهر گهی کش، کز انگبین نتوانی

خوش است باغ، ولیکن نایستد دلم آن جا
که تو شنیدن این ناله حزین نتوانی

دلا، بکش ز بلند آستانت دامن دعوی
که خاک رفتن آنجا به آستین نتوانی

نخست از سر جان خیز خسروا و پس آنگه
به آشکار برو زن، گر از کمین نتوانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۷۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.