۲۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۶۵

لعل است چنان با لب یا هست ز جان چیزی!
روییست ترا با مه یا خود به از آن چیزی!

بنشین که نمی خیزد یک سرو به بالایت
خود پیش تو کی خیزد از سرو روان چیزی؟

من جامه درم از تو، تو غم نخوری از من
آری نشود مه را از ضعف کتان چیزی

خنده زنی، ار خواهم قندی ز دهان تو
یعنی که ازین گفتن ناید به دهان چیزی

بوسی طلبم گویی لب می ندهد راهم
گر بوسه نخواهی داد، از بنده ستان چیزی

وصلم تو نمی خواهی زانم به زیان داری
از عشوه بکش ما را گر هست چنان چیزی

خوابم به فسونی بس ور جادوییت باید
اینک غزل خسرو برگیر و بخوان چیزی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۶۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.