۲۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۶۷

دو چشم مست ترا نیست از جهان خبری
که نشتری ست ازان غمزه ها به هر جگری

تو داری آنچه پری دارد از لطافت، لیک
چه فایده که نداری ز مردمی قدری

دلم ببردی تا دیگری در او نرود
دریغ باشد بر جای چون تویی دگری

متاع جان که به هر دو جهانش نفروشم
اگر تو می طلبی راضیم به یک نظری

چنان به روی تو مستغرقم که یادی نیست
که بر فراز فلک زهره ایست یا قمری

در آن زمین که تویی پای را به عزت نه
که زیر هر کف پایی فرو شده ست سری

کجاست صحبت آن دور رفتادگان، فریاد
که عمر رفت و نیامد ز رفتگان خبری!

مرا که آبله شد پای دل، ترا چه خبر
که در ولایت خوبان نکرده ای سفری!

نگشت خوش دل عاشق به انگبین بهشت
چه دل بود که توانا بود به گل شکری

ببوس از قبل خسرو آستانش، ای باد
اگر در آن سر کو روزی افتدت گذری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۶۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.