هوش مصنوعی:
این شعر عرفانی به توصیف ذات الهی و جلوههای آن در جهان میپردازد. شاعر بیان میکند که خداوند فراتر از هر تصور و توصیفی است و همه چیز در جهان، از جمله زیباییها و عشق، بازتابی از ذات اوست. او تأکید میکند که خداوند در همه چیز حاضر است اما هیچچیز مانند او نیست و درک کامل ذات او برای بشر ممکن نیست. همچنین، شعر به موضوع عشق الهی و رابطه عاشق و معشوق اشاره دارد.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی موجود در شعر ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از اصطلاحات و اشارات عرفانی نیاز به دانش پیشینه دارد که معمولاً در سنین بالاتر کسب میشود.
شماره ۳ (مخمس بر غزل مولانا جامی)
گر چه در صورت ذرات جهان جلوه گری
گاه در حور نماینده و گه در بشری
لیک چون ذات تو از زنگ حدوث است بری
نه بشر خوانمت ای دوست نه حور و نه پری
این همه بر تو حجاب است، تو چیز دگری
دلبری از تو و خوبان جهانند حجاب
بحر زخاری و هر چه نه تو مانند حباب
عین انواری و غیر تو بود تاب سراب
نور پاکی و فسانه است حدیث گل و آب
لطف محضی و بهانه است لباس بشری
نبود جای سخن نکته محبوبی تو
نیست میدان خرد ساحت محجوبی تو
مر ترا زیبدو بس شرح دل آشوبی تو
حد اندیشه نباشد صفت خوبی تو
هر چه اندیشه کند خاطر از آن خوبتری
به همه ذره بود نسبت و پیوند ترا
در همه چیز عیان دیده خرمند ترا
لیک در هر دو جهان نیست مانند ترا
هیچ صورت نتواند که کند بند ترا
در صور ظاهری اما نه اسیر صوری
نیست بی سوز تو در روی زمین هیچ دلی
نیست بی عکس رخت در چمن دهر گلی
نیست بی نشاه عشقت به خرابات ملی
جلوه حسن تو از شکل مبراست ، ولی
می توانی که به هر شکل کنی جلوه گری
نیست آن کوس انا الحق زده منصور توئی
به نیاز ارنی نعره زن طور توئی
متجلی تو و جوینده آن نور توئی
در مرایای نظر ناظر و منظور توئی
وحدت ذات تو از وهم دوئی هست بری
خوبی و عشق بود خاص تو در کون و مکان
گاه در شیوه یوسف شوی ای دوست عیان
گاه در کسوت یعقوب به رویش نگران
میکنی جلوه نخست از رخ خوبان جهان
وانگه از دیده عشاق در او می نگری
خالدا دعوی صاحب نظری چند آخر
هان نگردی به بر اهل حقیقت کافر
گوش کن نکته آن سر وفا را ناشر
گر تو از دیده عشاق نگردی ناظر
کیست جامی که کند دعوی صاحب نظری
گاه در حور نماینده و گه در بشری
لیک چون ذات تو از زنگ حدوث است بری
نه بشر خوانمت ای دوست نه حور و نه پری
این همه بر تو حجاب است، تو چیز دگری
دلبری از تو و خوبان جهانند حجاب
بحر زخاری و هر چه نه تو مانند حباب
عین انواری و غیر تو بود تاب سراب
نور پاکی و فسانه است حدیث گل و آب
لطف محضی و بهانه است لباس بشری
نبود جای سخن نکته محبوبی تو
نیست میدان خرد ساحت محجوبی تو
مر ترا زیبدو بس شرح دل آشوبی تو
حد اندیشه نباشد صفت خوبی تو
هر چه اندیشه کند خاطر از آن خوبتری
به همه ذره بود نسبت و پیوند ترا
در همه چیز عیان دیده خرمند ترا
لیک در هر دو جهان نیست مانند ترا
هیچ صورت نتواند که کند بند ترا
در صور ظاهری اما نه اسیر صوری
نیست بی سوز تو در روی زمین هیچ دلی
نیست بی عکس رخت در چمن دهر گلی
نیست بی نشاه عشقت به خرابات ملی
جلوه حسن تو از شکل مبراست ، ولی
می توانی که به هر شکل کنی جلوه گری
نیست آن کوس انا الحق زده منصور توئی
به نیاز ارنی نعره زن طور توئی
متجلی تو و جوینده آن نور توئی
در مرایای نظر ناظر و منظور توئی
وحدت ذات تو از وهم دوئی هست بری
خوبی و عشق بود خاص تو در کون و مکان
گاه در شیوه یوسف شوی ای دوست عیان
گاه در کسوت یعقوب به رویش نگران
میکنی جلوه نخست از رخ خوبان جهان
وانگه از دیده عشاق در او می نگری
خالدا دعوی صاحب نظری چند آخر
هان نگردی به بر اهل حقیقت کافر
گوش کن نکته آن سر وفا را ناشر
گر تو از دیده عشاق نگردی ناظر
کیست جامی که کند دعوی صاحب نظری
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شماره ۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.