هوش مصنوعی: این متن یک شعر ستایش‌آمیز و مدحی است که به ستایش پادشاهی به نام بو سعید می‌پردازد. شاعر با استفاده از تصاویر پرطمطراق و تشبیهات زیبا، بزرگی، عدالت، قدرت و فرهمندی این پادشاه را توصیف می‌کند. همچنین، به پیروزی ها و موفقیت‌های او در جنگ‌ها و حکومت اشاره شده و از خداوند برای او طول عمر و سعادت آرزو می‌شود.
رده سنی: 16+ این متن دارای زبان ادبی و پیچیده‌ای است که درک آن برای کودکان و نوجوانان کم‌سن‌وسال دشوار است. همچنین، محتوای آن بیشتر مناسب افرادی است که با ادبیات کلاسیک فارسی و مفاهیم تاریخی آشنا هستند.

شمارهٔ ۱۷۵ - در مدح ملک زاده مسعود بن محمود بن سبکتگین

ای خانه مبارک و باغ بآفرین
فرخنده باد و فرخ بر خسرو زمین

شاهنشه زمانه ملک زاده بو سعید
مسعود با سعادت و سلطان راستین

تابود بود و از پس این تابود بود
منصور و نیکبخت وقوی رای و پیش بین

توفیق پادشاهی باشدش برزبان
فر خدایگانی باشدش بر جبین

هر جایگه که روی نهد بخت بریسار
هر جایگه که حرب کند فتح بر یمین

گیتی همه به ملکت او را کند شرف
دولت همه به جان و سر او را خورد یمین

بانام او و کنیت او ملک ساخته ست
چون میخ با شیانی و چون مهر بانگین

عزمش چو عزم و حجت پیغمبران درست
رایش چو رای و دولت نیک اختران متین

همچون پدر بزرگ و جهاندار و بختیار
همچون پدر کریم و مسلمان و پاکدین

فرخ پی و مبارک و از خاندان خویش
فرخ پییش خلق جهان را شده یقین

تا او به فال نیک پدید آمد از پدر
باماه و مشتری پدرش گشت همنشین

صد گنج بر گرفت و تهی کرد بی نبرد
صد شاه را شکست و به کف کرد بی کمین

آری به قدر مقدمه شاه شرق بود
همچون سپند مقدمه ماه فرودین

یک یک طلایگان شهنشاه بوده اند
سلطان ماضی و پدر او سبکتگین

برتخت پادشاهی شاهی نهادپای
کو را ز بخت پیش شود میر مؤمنین

آمد شهی که پیل برون آرد از مصاف
آمد شهی که شیر برون آرد از عرین

بر طالعی به بلخ در آمد که آسمان
از چند گاه بازش کرده ست بهگزین

بر آسمان بزرگترین سعد مشتریست
با ماه بود مشتری اندر اسد قرین

ارجو که فرخی بود و فر خجستگی
و ایزد به کار ملک مر او را بود معین

چونانکه آرزوی دل بندگان اوست
سالی هزار باشد در مملکت مکین

تاهر دو تهنیت را در پیش او بریم
صافیتر و شریفتر از لؤلؤ ثمین

یک تهنیت برای خراج تمام روم
یک تهنیت برای خراج تمام چین

همواره شاه باد خداوند و شاد باد
بدخواه او نژند و سرافکنده و حزین

گه چشم او به روی نگاری چو آفتاب
گه دست او به زلف بتی همچو حور عین

معشوق او بتی که دل اندر دو زلف او
گم گردد از خم و گره وتاب و پیچ و چین

همواره این سرای چو باغ بهشت باد
از رومیان چابک وترکان نازنین

این شاه را خدای بدان طالع آفرید
کز خلق جاودانه بر او باشد آفرین
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۲۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۴ - در توصیف شکار سلطان گوید
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۶ - در دعای سلطان و تقاضای ملازمت سفر گوید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.