۳۲۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۲ - در مدح خواجه عمید حامد بن محمدالمهتدی گوید

تادل من ز دست من بستدی
سر بسر ای نگار دیگر شدی

چاره و راه خویش گم کرده ام
تا تو مرا به راه پیش آمدی

من زهمه جهان دلی داشتم
آمدی وز دست من بستدی

دل به تو دادم و دلت نستدم
مردم دیدی تو بدین بی بدی

گویی بیدلی و با من دو دل
لاجرم ای صنم به کام خودی

جان ودل من آن خواجه ست و تو
چنگ به چیز خواجه اندر زدی

عالم فضل و علم خواجه عمید
حامد بن محمد المهتدی

آن که همه درفشد از روی او
رادی و فضل و فره ایزدی

ای همه حری و همه مردمی
وی همه رادی و همه بخردی

رادی را تو اول و آخری
حری را تو ضظغ و ابجدی

باخبر از فنون فضل وادب
هست به پیش تو کم از مبتدی

وقت کفایت ار چه کافی کسیست
گوید کاستاد چومن صد شد ی

موبد اگر امام دانش بود
توبه همه طریقها موبدی

سایل اگر چه جان بخواهد زتو
بدهی و همچنین بدی تا بدی

باشد اگر صد هنری مرد، تو
پیشتر و بیشتر از هر صدی

تو زهمه جهان به پیشی و نام
همچو ز جمع روزهاشنبدی

تا شبهی نیاید از آبنوس
همچو ز دار پرنیان تربدی

گنبد بر شده فرود تو باد
همچو بهشت از زبر گنبدی

عید مبارکست می خواه از آن
کز رخ اوبه لب همی گل چدی

گشته ز رنگ سبزه و ارغوان
باغ و چمن زمردی و بسدی

چشم مخالف را بیاژن به تیر
چون کف یاران که به زر آژدی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۱ - در مدح خواجه ابوالقاسم احمد بن حسن میمندی گوید
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۳ - در مدح سلطان مسعود بن سلطان محمود گوید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.