۲۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۴

درین تفکرم ای جان که گر فراق افتد
مرا وصال تو دیگر کی اتفاق افتد

همین بس است زهجران دوست عاشق را
که قدر وصل بداند چودر فراق افتد

بدرد هجر شدم مبتلا ازآن هردم
صدای ناله من اندرین رواق افتد

مرا زتلخی آن وارهان وآنگه زهر
بدست خویش بمن ده که بر مذاق افتد

زهجرت ای بت خورشید رو من آن ماهم
که ازخسوف برسته است ودر محاق افتد

زفرقت گل روی تو بنده دور ازتو
چو بلبلیست که از جفت خویش طاق افتد

گر اجتماع دگر باره دیر دست دهد
میان روح وبدن زود افتراق افتد

باشک شسته شود نامه گر درو سخنم
بذکر آرزو و شرح اشتیاق افتد

زجورها که تو با بنده کرده ای در روم
عجب مدار گر آوازه در عراق افتد

بود که بوی وی آرد بسیف فرغانی
نسیم باد بهاری گر اتفاق افتد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.