۲۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۱

ای هما سایه قدم از در من بازمگیر
سایه عالی خویش از سر من بازمگیر

طوطی خوش سخنم شکر من از لب نیست
ترک یک بوسه بگو شکر من بازمگیر

آفتابا دل من کان (و) محبت گهرست
نظر لطف خود از گوهر من بازمگیر

خاک کوی تو که در دیده دلها نورست
توتیاییست زچشم تر من باز مگیر

تا بوصل تو که جانان منی در برسم
دلبرا جان من از پیکر من بازمگیر

من درختم تو بهاری،بفراق چو خزان
برگ من خشک مدار و بر من بازمگیر

دل من مجمره و انده تو آتش اوست
عود سودای خود از مجمر من بازمگیر

کان مهر توام و سیم و زرم شعر منست
سکه خویش ز سیم وزر من بازمگیر

تا ز مستی غرورم ندهی هشیاری
جرعه فیض خوداز ساغر من بازمگیر

دی مرا گفتی اگر دیر بمانی بردر
حلقه یی می زن وپای ازدر من بازمگیر

سیف فرغانی اگر مرگ نخواهی چون جان
گلوی نفس خود از خنجر من بازمگیر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.