هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی بیانگر احساسات شاعر نسبت به معشوق است. او از عشق و هجران میگوید، از جستجو و ناکامی در رسیدن به معشوق سخن میراند، و در نهایت به وصال و سعادت میرسد. شاعر از تحول درونی خود از زاهد و عابد به عاشق اشاره میکند و عشق را عامل تکامل روحی میداند.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه موجود در شعر ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از اشارات عرفانی نیاز به دانش ادبی و فلسفی پایه دارد.
شمارهٔ ۳۶۷
نام تو شنیدم رخ خوب تو ندیدم
چون روی نمودی به از آنی که شنیدم
ازمن مبر ای دوست که بی صحبت تو عمر
بادیست که ازوی به جز از گرد ندیدم
شمشیر مکن تیز بخون من مسکین
کز دست تو غازی من ناکشته شهیدم
ای هجر برو رخت بجای دگر افگن
ای وصل بیا کز همه پیوند بریدم
بسیار بهر سو شدم اندر طلب تو
نی ازتو گذشتم (من) ونی در تو رسیدم
گرچه زپیت اسب طلب تیز براندم
نی ره سپری شد نه عنان باز کشیدم
کارم نپذیرد ز درغیر گشایش
اکنون که درافتاد بدست تو کلیدم
خورشید رخ تو (چو) بدیدم بسعادت
چون مهر شدم طالع وچون صبح دمیدم
بر پشت فلک رفتم ناگاه وچو خورشید
هر ذره که بر روی زمین بود بدیدم
چون ذره در سایه کسم روی نمی دید
امروز چو خورشید بهر جای پدیدم
گر هشت بهشتم بدهد دوست که بستان
نستانم وچون دوزخ جویای مزیدم
در عشق که از غصه کند پیر جوان را
کامل شوم ارچند که ناقص چو مریدم
از طبع چو آتش پس ازین آب سخن را
چون جرعه چکانم چو می عشق چشیدم
دی زاهد وعابد بدم وعاشقم امروز
آن شد که کهن بود کنون خلق جدیدم
سیفم که بریدم زهمه نسبت خود لیک
در گفتن طامات چو عطار فریدم
چون روی نمودی به از آنی که شنیدم
ازمن مبر ای دوست که بی صحبت تو عمر
بادیست که ازوی به جز از گرد ندیدم
شمشیر مکن تیز بخون من مسکین
کز دست تو غازی من ناکشته شهیدم
ای هجر برو رخت بجای دگر افگن
ای وصل بیا کز همه پیوند بریدم
بسیار بهر سو شدم اندر طلب تو
نی ازتو گذشتم (من) ونی در تو رسیدم
گرچه زپیت اسب طلب تیز براندم
نی ره سپری شد نه عنان باز کشیدم
کارم نپذیرد ز درغیر گشایش
اکنون که درافتاد بدست تو کلیدم
خورشید رخ تو (چو) بدیدم بسعادت
چون مهر شدم طالع وچون صبح دمیدم
بر پشت فلک رفتم ناگاه وچو خورشید
هر ذره که بر روی زمین بود بدیدم
چون ذره در سایه کسم روی نمی دید
امروز چو خورشید بهر جای پدیدم
گر هشت بهشتم بدهد دوست که بستان
نستانم وچون دوزخ جویای مزیدم
در عشق که از غصه کند پیر جوان را
کامل شوم ارچند که ناقص چو مریدم
از طبع چو آتش پس ازین آب سخن را
چون جرعه چکانم چو می عشق چشیدم
دی زاهد وعابد بدم وعاشقم امروز
آن شد که کهن بود کنون خلق جدیدم
سیفم که بریدم زهمه نسبت خود لیک
در گفتن طامات چو عطار فریدم
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۶۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.