۲۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۴

بکوش تا بنشینیم یک نفس با هم
تو ورهی تو،شیرینی و مگس باهم

توآفتابی وما با تو چون شب وصبحیم
که نیست صحبت ما غیر یک نفس با هم

برآرد آتش غیرت زبانه چون بینم
تو ورقیب ترا همچو آب وخس با هم

تو مرغ زیرکی واین قدر نمی دانی
که کبک وزاغ نزیبد بیک قفس با هم

نه من اسیر هوای توم که خلق جهان
شریک همدگرند اندرین هوس باهم

اگرتو عاشقی ای دل بگو بترک مراد
مراد وعشق بیک جاندید کس باهم

بوصل ما بهم ار شوق را فتور بود
بهجر راضیم این رشته گومرس باهم

بآرزوی مجرد بساز در ره عشق
که هر دو نیست مهیاودست رس باهم

وجود خویش و وصال تو می خوهم لکن
میسرم نشود این دو ملتمس باهم

چگونه جمع شود عشق یار وهستی ما
کجا بخانه برد دزد را عسس باهم

جدا شواز خود درعشق سیف فرغانی
که جمع می نشودطیب و نجس باهم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.