هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که به موضوع عشق الهی، فداکاری در راه معشوق، دوری از دنیای مادی و ارزشهای معنوی میپردازد. شاعر با استفاده از استعارهها و تمثیلهای مختلف، مانند عشق به جانان، ملک دیوان، یوسف و کنعان، و موسی و عصا، به بیان مفاهیم عمیق عرفانی میپردازد. همچنین، متن بر اهمیت همت بلند، دوری از خواستههای دنیوی و رسیدن به ملکوت اعلی تأکید دارد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و استعارههای پیچیده است که درک آنها نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات عرفانی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند فداکاری در راه عشق الهی و دوری از دنیای مادی ممکن است برای مخاطبان جوانتر چالشبرانگیز باشد.
شمارهٔ ۳۲
زنده نبود آن دلی کز عشق جانان باز ماند
مرده دان چون دل ز عشق و جسم از جان باز ماند
جای نفس و طبع شد کز عشق خالی گشت دل
ملک دیوان شد ولایت کز سلیمان باز ماند
جان چو کار عشق نکند بار تن خواهد کشید
گاو آخر شد چو رخش از پور دستان باز ماند
این عجب نبود که اندردست خصمان اوفتد
ملک سلطانی که از پیکار خصمان باز ماند
عاشقان را نفرتست از لقمه دنیا طلب
خوان سلطان را نشاید چون ز سگ نان باز ماند
آن جوانمردان که از همت نه از سیری کنند
پشت برنانی کزین اشکم پرستان باز ماند
اسب دل چون در قفای گوی همت راندند
چرخ چوگانی از ایشان چند میدان باز ماند
آن زمان کز خویشتن رفتند و در سیر آمدند
جبرئیل تیز پر در راه از ایشان باز ماند
عشق باقی کی گذارد با تو از تو ذره یی
گر تویی تو برفت و پاره یی زآن باز ماند
آن نمی بینی که از گرمای تابستان گداخت
همچو یخ در آب برفی کز زمستان باز ماند
ای پسر برخیز و با این قوم بنشین زینهار
کین جهان پر دشمنست از دوست نتوان باز ماند
گر ز دنیا باز مانی ملک عقبی آن تست
شد عزیز مصر یوسف چون ز کنعان باز ماند
من نپندارم که تأثیری کند در حال تو
خرقه یی با تو گر از آثار مردان باز ماند
دیگران ثعبان سحرآشام نتوانند کرد
آن عصایی را که از موسی عمران باز ماند
سیف فرغانی ز مردم منقطع شو بهر دوست
قدر یوسف آنگه افزون شد که زاخوان باز ماند
مرده دان چون دل ز عشق و جسم از جان باز ماند
جای نفس و طبع شد کز عشق خالی گشت دل
ملک دیوان شد ولایت کز سلیمان باز ماند
جان چو کار عشق نکند بار تن خواهد کشید
گاو آخر شد چو رخش از پور دستان باز ماند
این عجب نبود که اندردست خصمان اوفتد
ملک سلطانی که از پیکار خصمان باز ماند
عاشقان را نفرتست از لقمه دنیا طلب
خوان سلطان را نشاید چون ز سگ نان باز ماند
آن جوانمردان که از همت نه از سیری کنند
پشت برنانی کزین اشکم پرستان باز ماند
اسب دل چون در قفای گوی همت راندند
چرخ چوگانی از ایشان چند میدان باز ماند
آن زمان کز خویشتن رفتند و در سیر آمدند
جبرئیل تیز پر در راه از ایشان باز ماند
عشق باقی کی گذارد با تو از تو ذره یی
گر تویی تو برفت و پاره یی زآن باز ماند
آن نمی بینی که از گرمای تابستان گداخت
همچو یخ در آب برفی کز زمستان باز ماند
ای پسر برخیز و با این قوم بنشین زینهار
کین جهان پر دشمنست از دوست نتوان باز ماند
گر ز دنیا باز مانی ملک عقبی آن تست
شد عزیز مصر یوسف چون ز کنعان باز ماند
من نپندارم که تأثیری کند در حال تو
خرقه یی با تو گر از آثار مردان باز ماند
دیگران ثعبان سحرآشام نتوانند کرد
آن عصایی را که از موسی عمران باز ماند
سیف فرغانی ز مردم منقطع شو بهر دوست
قدر یوسف آنگه افزون شد که زاخوان باز ماند
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن (رمل مثمن سالم)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.