۲۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۱

ایا دلت شده از کار جان بتن مشغول
دمی نکرده غم جانت از بدن مشغول

دوای این دل بیمار کن، چرا شده ای
چو گر گرفته بتیمار کرد تن مشغول

بگنده پیر جهان کهن فریفته ای
چو نوجوان که نخستین شود بزن مشغول

ز کار آخرتت کرد شغل دنیا منع
چو مرغ را طلب دانه از وطن مشغول

شتردلی و (خر نفس و) گاو طبعت کرد
از آن چراگه خرم بدین عطن مشغول

بمدح دنیی دون نفس زاغ همت تو
چو عندلیب با ستایش چمن مشغول

لباس دینت کهن شد برای جامه نو
ز ساز مرگ همی داردت کفن مشغول

برای منصب و مالی ز علم و دین بیزار
ز بهر کسب معاشی بمکر و فن مشغول

بعشق بازی با قید زلف مه رویان
دل سیاه تو غازیست بر رسن مشغول

ز ملک و ملک برآیی چو در ولایت تو
تو خفته نفسی و دشمن بتاختن مشغول

نه مرد آخرتی؟ چون بشغل دنیا کرد
ترا ز رفتن ره نفس راهزن مشغول؟

بلی معاویه جاه جوی نگذارد
اگر بکار خلافت شود حسن مشغول

عقاب وار اگر چه گرفته ای بالا
ولی دلت سوی پستیست چون زغن مشغول

دل چو شمع فروزنده را بر آتش آز
فتیله وار چه داری بسوختن مشغول

چو مرغ اوج نگیری درین هوا چون تو
در آشیانه چو فرخی بپر زدن مشغول

ز ذکردوست اگر طالبی درین صحرا
چو مرغ باش قدم سایرودهن مشغول

الاهی از پی شادی و راحت دنیا
مرا مدار بغمهای دلشکن مشغول

ز ساز فقر مرا غیر جامه چیزی نیست
نه آلتی که بکاری توان شدن مشغول

بخرقه یی که مرا هست، همچو یعقوبم
ببوی طلعت یوسف بپیرهن مشغول

بخویشتن ز تو مشغولم، آنچنانم کن
که بعد ازین بتو باشم ز خویشتن مشغول

ترا بنزد تو هردم شفیع می آرم
بحق آنک مگردان مرا بمن مشغول
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.