هوش مصنوعی:
این متن یک شعر عرفانی و مدحی است که در آن شاعر به ستایش مقامی والا و معنوی میپردازد. او از نور وجود این مقام، صفای باطن، و خدمت به او سخن میگوید و خود را در برابر عظمت او ناچیز میداند. شاعر همچنین از تقصیرات خود در خدمت سخن میگوید و آرزو میکند که بتواند با مدح و خدمت، به مقام قرب دست یابد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و ادبی است که درک آن به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک نیاز دارد. همچنین، برخی از عبارات ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد.
شمارهٔ ۱۹۱ - ابراز خلوص نسبت به یکی از اکابر
ای آن که چون ز جاه تو بر تو ثنا کنم
گیتی ز نور خاطر خود پر ضیا کنم
هر گه که گفت خواهم مدح تو نظم خویش
چون باد از نفاذ و چو آب از صفا کنم
بحرم که هر چه یابد طبعم گهر کند
چون کوه که هر چه شنیدم صدا کنم
یک بار من به سال درون چون گیا و خار
از باغ خود تو را گل و لاله عطا کنم
نزدیک تو ز خار و گیا کمترم از آنک
در سال خدمت تو چو خار و گیا کنم
نی نی نه راست گفت کی دل دهد مرا
کز خدمتت زمانی خود را جدا کنم
هر خدمتی که در وی تقصیر کرده ام
ماننده نماز فریضه قضا کنم
بحرم شگفت نیست که گاهی تهی بوم
تیغم عجب مدار که گاهی خطا کنم
بیزارم از خدا و فرستاده خدا
گر جز هوای تو به دل اندر هوا کنم
بیگانه ام ز مردمی گر من به هیچ وقت
جز با رضای تو دل خود آشنا کنم
از مدح و خدمتت نشوم هیچ منزوی
ور چه همی ز مدح ملوک انزوا کنم
خورشید روی گردم هر گه که پیش تو
چون چرخ پشت خویش به خدمت دو تا کنم
از خواندن مدیح توام چشم روشنست
گویی که در دوات همی توتیا کنم
چون روز و شب مدیح تو گویم به سر و جهر
خورشید و ماه را به فلک بر گوا کنم
گر دیگران به خدمتت از سیم زر کنند
از خاک من به دولت تو کیمیا کنم
آید به من سعادت کآیم به نزد تو
بر من ثنا کنند چو بر تو ثنا کنم
وقت دعاست آخر شعر و تو را خدای
داد آنچه بایدت به چه معنی دعا کنم
گیتی ز نور خاطر خود پر ضیا کنم
هر گه که گفت خواهم مدح تو نظم خویش
چون باد از نفاذ و چو آب از صفا کنم
بحرم که هر چه یابد طبعم گهر کند
چون کوه که هر چه شنیدم صدا کنم
یک بار من به سال درون چون گیا و خار
از باغ خود تو را گل و لاله عطا کنم
نزدیک تو ز خار و گیا کمترم از آنک
در سال خدمت تو چو خار و گیا کنم
نی نی نه راست گفت کی دل دهد مرا
کز خدمتت زمانی خود را جدا کنم
هر خدمتی که در وی تقصیر کرده ام
ماننده نماز فریضه قضا کنم
بحرم شگفت نیست که گاهی تهی بوم
تیغم عجب مدار که گاهی خطا کنم
بیزارم از خدا و فرستاده خدا
گر جز هوای تو به دل اندر هوا کنم
بیگانه ام ز مردمی گر من به هیچ وقت
جز با رضای تو دل خود آشنا کنم
از مدح و خدمتت نشوم هیچ منزوی
ور چه همی ز مدح ملوک انزوا کنم
خورشید روی گردم هر گه که پیش تو
چون چرخ پشت خویش به خدمت دو تا کنم
از خواندن مدیح توام چشم روشنست
گویی که در دوات همی توتیا کنم
چون روز و شب مدیح تو گویم به سر و جهر
خورشید و ماه را به فلک بر گوا کنم
گر دیگران به خدمتت از سیم زر کنند
از خاک من به دولت تو کیمیا کنم
آید به من سعادت کآیم به نزد تو
بر من ثنا کنند چو بر تو ثنا کنم
وقت دعاست آخر شعر و تو را خدای
داد آنچه بایدت به چه معنی دعا کنم
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۱۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۰ - مدح یکی از خواجگان عصر
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۲ - مدیح سیف الدوله محمود
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.