هوش مصنوعی:
این شعر از مسعود سعد سلمان، شاعر فارسیزبان، بیانگر تجربیات و رنجهای زندگی است. شاعر از فراز و نشیبهای زندگی، ناامیدیها، تلخیها و شیرینیها سخن میگوید. او از آزادی و اسارت، صبر و بیصبری، جنگ و صلح، و امید و ناامیدی صحبت میکند. شعر همچنین به مفاهیمی مانند تقدیر، عدالت الهی، و پایان زندگی اشاره دارد.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مضامین مانند ناامیدی و رنجهای زندگی ممکن است برای گروههای سنی پایین سنگین باشد.
شمارهٔ ۲۸۲ - گفتگو با خویشتن
ای سرد و گرم دهر کشیده
شیرین و تلخ دهر چشیده
اندر هزار بادیه گشته
بر تو هزار بادیه وزیده
بی حد بنای آز کآشفته
بی مر لباس صبر دریده
در چند کارزار فتاده
در چند مرغزار چریده
اقلیم ها به نام سپرده
در دشت ها به وهم دویده
در سمج های حبس نشسته
با حلقه های بند خمیده
در بحرها چو ابر گذشته
در دشت ها چو باد تنیده
بی بیم در حوادث جسته
بی باک با سپهر چخیده
اندوه بوته تو نهاده
واندیشه آتش تو دمیده
گردون تو را عیار گرفته
یک ذره بر تو بار ندیده
اعجاز گفته تو شنوده
انصاف کرده تو گزیده
سحر آمده به رغبت و اشعارت
از تو به گوش حرص شنیده
باغیست خاطر تو شکفته
شاخیست فکرت تو دمیده
هر کس بری ز شاخ تو برده
هر کس گلی ز باغ تو چیده
وان سر بریده خامه بی حبر
رزق تو از تو باز بریده
افزون نمی کند ز لباده
برتر نمی شود ز ولیده
وان کسوتی که بختت رشته ست
نابافته ست و نیم تنیده
تا چند بود خواهی بی جرم
در کنج این خراب خزیده
لرزان به تن چو دیو گرفته
پیچان به جان چو مار گزیده
چهره ز زخم درد شکسته
قامت ز رنج بار خمیده
جان از تن تو چیست گسسته
هوش از سر تو پاک رمیده
چشمت ز گریه جوی گشاده
جسمت به گونه زر کشیده
ادبار در دم تو نشسته
افلاس بر سر تو رسیده
نه پی به گام راست نهاده
نه می به کام خویش مزیده
اشک دو دیده روی تو کرده
نار چهار شاخ کفیده
گویی که دانه دانه لعلست
زو قطره قطره خون چکیده
از بهر خوشه ای را بسیار
بر خویشتن چونال نویده
در چشم تو امید گلی را
صد خار انتظار خلیده
شمشیر سطوت تو زده زنگ
شیر عزیمت تو شمیده
سرو طراوت تو شکسته
روز جوانی تو پریده
بر مایه سود کرد چه داری
ای تجربت به عمر خریده
حق تو می نبیند بینی
این سرنگون به چندین دیده
حال تو بی حلاوت و بی رنگ
مانند میوه ایست مکیده
هم روزی آخرت برساند
ایزد بدانچه هست سزیده
مسعود سعد چند کنی ژاژ
چه فایده ز ژاژ لبیده
شیرین و تلخ دهر چشیده
اندر هزار بادیه گشته
بر تو هزار بادیه وزیده
بی حد بنای آز کآشفته
بی مر لباس صبر دریده
در چند کارزار فتاده
در چند مرغزار چریده
اقلیم ها به نام سپرده
در دشت ها به وهم دویده
در سمج های حبس نشسته
با حلقه های بند خمیده
در بحرها چو ابر گذشته
در دشت ها چو باد تنیده
بی بیم در حوادث جسته
بی باک با سپهر چخیده
اندوه بوته تو نهاده
واندیشه آتش تو دمیده
گردون تو را عیار گرفته
یک ذره بر تو بار ندیده
اعجاز گفته تو شنوده
انصاف کرده تو گزیده
سحر آمده به رغبت و اشعارت
از تو به گوش حرص شنیده
باغیست خاطر تو شکفته
شاخیست فکرت تو دمیده
هر کس بری ز شاخ تو برده
هر کس گلی ز باغ تو چیده
وان سر بریده خامه بی حبر
رزق تو از تو باز بریده
افزون نمی کند ز لباده
برتر نمی شود ز ولیده
وان کسوتی که بختت رشته ست
نابافته ست و نیم تنیده
تا چند بود خواهی بی جرم
در کنج این خراب خزیده
لرزان به تن چو دیو گرفته
پیچان به جان چو مار گزیده
چهره ز زخم درد شکسته
قامت ز رنج بار خمیده
جان از تن تو چیست گسسته
هوش از سر تو پاک رمیده
چشمت ز گریه جوی گشاده
جسمت به گونه زر کشیده
ادبار در دم تو نشسته
افلاس بر سر تو رسیده
نه پی به گام راست نهاده
نه می به کام خویش مزیده
اشک دو دیده روی تو کرده
نار چهار شاخ کفیده
گویی که دانه دانه لعلست
زو قطره قطره خون چکیده
از بهر خوشه ای را بسیار
بر خویشتن چونال نویده
در چشم تو امید گلی را
صد خار انتظار خلیده
شمشیر سطوت تو زده زنگ
شیر عزیمت تو شمیده
سرو طراوت تو شکسته
روز جوانی تو پریده
بر مایه سود کرد چه داری
ای تجربت به عمر خریده
حق تو می نبیند بینی
این سرنگون به چندین دیده
حال تو بی حلاوت و بی رنگ
مانند میوه ایست مکیده
هم روزی آخرت برساند
ایزد بدانچه هست سزیده
مسعود سعد چند کنی ژاژ
چه فایده ز ژاژ لبیده
وزن: مفعول فاعلات فعولن
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۳۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۱ - مدح محمد خاص
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۳ - ستایش ثقة الملک طاهر بن علی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.