هوش مصنوعی:
این متن شعری است که درد و رنج عشق را توصیف میکند. شخصیت اصلی شعر، شیخ دین، از فراق و اندوه بسیار رنج میبرد و با خورشید (نماد عشق یا معشوق) سخن میگوید. او از خورشید میپرسد که آیا در سفرهایش کسی را دیده که مانند او دلشکسته باشد یا از رنج عشق آزاد شده باشد. شعر به بیقراری عشق اشاره میکند و بیان میکند که تنها مرگ میتواند تسکیندهنده باشد، اما حتی پس از مرگ نیز عاشقان آرام نمیگیرند.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن به بلوغ فکری و تجربهی زندگی نیاز دارد. همچنین، اشاره به مفاهیمی مانند مرگ و بیقراری عشق ممکن است برای خوانندگان جوانتر سنگین یا نامفهوم باشد.
بخش ۶۸ - به بام برآمدن وی قدس سره هر آخر روز و با آفتاب خطاب کردن
هم ز وی آورند کآخر کار
چون شد این درد بر دلش بسیار
چهره خور چو زرد فام شدی
شیخ دین بر کنار بام شدی
اشک چون ریختی گهر سفتی
رو به خورشید کردی و گفتی
کای جهانگرد آسمان پیمای
شب تاریک کاه روز افزای
ز اول بامداد کز سر کوه
سر زدی با هزار فر و شکوه
تا به اکنون که کردی از تگ و پوی
زرد رو در دیار فرقت روی
تیغ آهیخته زیر پا دیدی
کوههای بلند ببریدی
بس بیابان ژرف پی در پی
که به یک قرص گرم کردی طی
از بسی بحرها به زورق زر
برگذشتی ز موج ناشده تر
ده به ده کو به کو شهر به شهر
یافتند از فروغ فیض تو بهر
هیچ جا دلشکسته ای دیدی
وز خود و خلق رسته ای دیدی
کش ازین غم به دل بود دردی
یا ازین راه بر رخش گردی
سخنان گفتی اینچنین بسیار
تا شدی آفتاب نادیدار
بعد ازان آمدی فرو از بام
همچنان بی قرار و بی آرام
بی قراری عشق بی تمکین
جز به مردن نباشدش تسکین
بلکه آنان که مست این جام اند
چون بمیرند هم نیارامند
چون شد این درد بر دلش بسیار
چهره خور چو زرد فام شدی
شیخ دین بر کنار بام شدی
اشک چون ریختی گهر سفتی
رو به خورشید کردی و گفتی
کای جهانگرد آسمان پیمای
شب تاریک کاه روز افزای
ز اول بامداد کز سر کوه
سر زدی با هزار فر و شکوه
تا به اکنون که کردی از تگ و پوی
زرد رو در دیار فرقت روی
تیغ آهیخته زیر پا دیدی
کوههای بلند ببریدی
بس بیابان ژرف پی در پی
که به یک قرص گرم کردی طی
از بسی بحرها به زورق زر
برگذشتی ز موج ناشده تر
ده به ده کو به کو شهر به شهر
یافتند از فروغ فیض تو بهر
هیچ جا دلشکسته ای دیدی
وز خود و خلق رسته ای دیدی
کش ازین غم به دل بود دردی
یا ازین راه بر رخش گردی
سخنان گفتی اینچنین بسیار
تا شدی آفتاب نادیدار
بعد ازان آمدی فرو از بام
همچنان بی قرار و بی آرام
بی قراری عشق بی تمکین
جز به مردن نباشدش تسکین
بلکه آنان که مست این جام اند
چون بمیرند هم نیارامند
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۶۷ - مناجات شیخ ابوعلی دقاق قدس سره بر بالای منبر
گوهر بعدی:بخش ۶۹ - دیدن بعضی اصحاب بعد از وفات وی را قدس سره به خواب
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.