هوش مصنوعی:
این متن داستانی شاعرانه درباره شاه محمود غزنوی است که در شبها به صورت ناشناس در شهر میگشت تا از حال و روز مردم و عدالت خود آگاه شود. او با افراد خردمند گفتگو میکرد و از آنها درباره حکومت و عدالتش میپرسید. پس از شنیدن نصایح و توصیههای اهل صفا، از شهوت و هوس دوری کرد و به عدالت و تقوا روی آورد. در نتیجه، فتوحات بزرگی مانند فتح هندوستان را به دست آورد و نامش در تاریخ ماندگار شد.
رده سنی:
15+
متن دارای مفاهیم عمیق تاریخی، اخلاقی و عرفانی است که برای درک کامل آن، مخاطب نیاز به سطحی از بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کهن فارسی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند عدالت، تقوا و حکومتداری ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد.
بخش ۱۹ - حکایت شبروی محمود غزنوی و از هر کس خبر بدی و نیکی خود پرسیدن و از بدی بریدن و بر نیکی آرمیدن
شب که رهبان دیر شماسی
تازه کردی لباس عباسی
شاه غزنین سیاه پوشیدی
گرد شهر و سپاه گردیدی
تا سحر در لباس بیگانه
برگذشتی به هر در خانه
هر کجا یافتی سخنگویی
که در او بودی از خرد بویی
دل به پیوند او قوی کردی
ذکر محمود غزنوی کردی
که به شاهی شعار او چونست
حال او چیست کار او چونست
روزگارش به ظلم می گذرد
یا ره عدل و داد می سپرد
دوستان در ولای او چونند
دشمنان از بلای او چونند
هیچ عیبی نماندی و هنری
که نجستی در او ازان خبری
غرضش آنکه هر چه بد باشد
پیش اهل قبول رد باشد
بر کند نقش آن ز سینه خویش
بسترد حرفش از سفینه خویش
هر چه باشد نکو در آن کوشد
کش نبخشد به مفت و نفروشد
رسم نقصان ازان براندازد
تا تواند مضاعفش سازد
یک شبی ره فتادش از طرفی
دید ز اهل صفا نشسته صفی
نور کشف از حبینشان لایح
بوی عشق از نسیمشان فایح
همه در صورت و صفت یکرنگ
همه در علم و معرفت همسنگ
ترس ترسان سلام کرد و نشست
کرد همت بلند و گردن پست
گوش می داشت تا چه می گویند
راه رد یا قبول می پویند
یکی از ملک گوهری می سفت
یکی از دین حکایتی می گفت
گفته شد نکته های گوناگون
موج زد بحر الحدیث شجون
نام محمود غزنوی بردند
کارهای نکوش بشمردند
همه گفتند بس نکو شاهیست
خاصه و عامه را نکو خواهیست
همت او بلند پرواز است
با حریفان سفله ناساز است
لیک سودای لعبتان طراز
باز می داردش از آن پرواز
گر رود از سر این خیال او را
نکند نفس پایمال او را
بلکه از بندگیش سر تابد
بر خداوندیش ظفر یابد
نام شاه مظفرش گردد
همه گیتی مسخرش گردد
شه چو بر گوشش آن نفس بگذشت
در دل خویش ازان هوس بگذشت
لوح خاطر ز نقش شهوت شست
کرد بر خود لباس عفت چست
لاجرم شد به فرصتی اندک
شهره فتح و نصرتش مسلک
ملک هندوستان همه بگرفت
شرق و غرب جهان همه بگرفت
محمل آخر به ملک باقی راند
نام او تا به حشر باقی ماند
تازه کردی لباس عباسی
شاه غزنین سیاه پوشیدی
گرد شهر و سپاه گردیدی
تا سحر در لباس بیگانه
برگذشتی به هر در خانه
هر کجا یافتی سخنگویی
که در او بودی از خرد بویی
دل به پیوند او قوی کردی
ذکر محمود غزنوی کردی
که به شاهی شعار او چونست
حال او چیست کار او چونست
روزگارش به ظلم می گذرد
یا ره عدل و داد می سپرد
دوستان در ولای او چونند
دشمنان از بلای او چونند
هیچ عیبی نماندی و هنری
که نجستی در او ازان خبری
غرضش آنکه هر چه بد باشد
پیش اهل قبول رد باشد
بر کند نقش آن ز سینه خویش
بسترد حرفش از سفینه خویش
هر چه باشد نکو در آن کوشد
کش نبخشد به مفت و نفروشد
رسم نقصان ازان براندازد
تا تواند مضاعفش سازد
یک شبی ره فتادش از طرفی
دید ز اهل صفا نشسته صفی
نور کشف از حبینشان لایح
بوی عشق از نسیمشان فایح
همه در صورت و صفت یکرنگ
همه در علم و معرفت همسنگ
ترس ترسان سلام کرد و نشست
کرد همت بلند و گردن پست
گوش می داشت تا چه می گویند
راه رد یا قبول می پویند
یکی از ملک گوهری می سفت
یکی از دین حکایتی می گفت
گفته شد نکته های گوناگون
موج زد بحر الحدیث شجون
نام محمود غزنوی بردند
کارهای نکوش بشمردند
همه گفتند بس نکو شاهیست
خاصه و عامه را نکو خواهیست
همت او بلند پرواز است
با حریفان سفله ناساز است
لیک سودای لعبتان طراز
باز می داردش از آن پرواز
گر رود از سر این خیال او را
نکند نفس پایمال او را
بلکه از بندگیش سر تابد
بر خداوندیش ظفر یابد
نام شاه مظفرش گردد
همه گیتی مسخرش گردد
شه چو بر گوشش آن نفس بگذشت
در دل خویش ازان هوس بگذشت
لوح خاطر ز نقش شهوت شست
کرد بر خود لباس عفت چست
لاجرم شد به فرصتی اندک
شهره فتح و نصرتش مسلک
ملک هندوستان همه بگرفت
شرق و غرب جهان همه بگرفت
محمل آخر به ملک باقی راند
نام او تا به حشر باقی ماند
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۳۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۸ - در بیان آنکه شهوت که به وایه طبع و کام نفس گرفتاری است دون پایه دولت سلطنت و جهانداری است
گوهر بعدی:بخش ۲۰ - حکایت دعا کردن پادشاه ترمذ که تا از کنیزکی که به محبت وی از تدبیر ملک بازمانده بود خلاصی یابد
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.