هوش مصنوعی: شاعر در این متن از ضعف پیری و ناتوانی در سخنوری می‌گوید و به دنبال پناه بردن به سکوت و فراموشی است. سپس با اشاره به ابیاتی از مثنوی مولوی، به عشق و معرفت الهی می‌پردازد و بیان می‌کند که ذکر و فکر در مورد اولیای خدا در حقیقت ذکر و فکر خداست. شاعر با تواضع، مدح شهریار را آغاز می‌کند و تأکید می‌کند که این مثنوی را برای تقرب به خدا سروده است. در نهایت، از نداشتن قرب الهی گلایه می‌کند و بیان می‌کند که باید در گفت‌وگوی با او نشست.
رده سنی: 18+ متن دارای مضامین عرفانی و فلسفی عمیق است که درک آن‌ها نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، استفاده از زبان شعر کلاسیک فارسی و اشارات به مفاهیم عرفانی ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

بخش ۱۱ - در سبب نظم کتاب و باعث عرض این خطاب

ضعف پیری قوت طبعم شکست
راه فکرت بر ضمیر من ببست

در دلم فهم سخندانی نماند
بر لبم حرف سخنرانی نماند

به که سر در جیب خاموشی کشم
پا به دامان فراموشی کشم

نسبتی دارد به حال من قوی
این دو بیت از مثنوی مولوی

«کیف یأتی النظم لی و القافیه
بعد ما ضاعت اصول العافیه

قافیه اندیشم و دلدار من
گویدم مندیش جز دیدار من »

کیست دلدار آن که دلها دار اوست
جمله جانها مخزن اسرار اوست

دارد او از خانه خود آگهی
به که داری خانه او را تهی

تا چو بیند دور از او بیگانه را
جلوه گاه خود کند آن خانه را

هر که را باشد ز دانش بهره مند
غیر ازین معنی کجا افتد پسند

لیک شاهان نیز او را سایه اند
از صفات و ذات او پر مایه اند

ذکر ایشان در حقیقت ذکر اوست
فکر در اوصاف ایشان فکر اوست

لاجرم با دعوی تقصیر من
مدحت شه شد گریبانگیر من

لیک مدحش را درین دیرینه کاخ
بود دربایست میدان فراخ

می کنم میدان آن زین مثنوی
می دهم آیین مدحش را نوی

ور نه بودم مثنوی ها ساخته
خاطر از امثالشان پرداخته

خاصه نظم این کتاب از بهر اوست
مظهر آیات لطف و قهر اوست

تا چو تقریبی شود انگیخته
باشم اندر ذکر او آویخته

در ثنایش نغز گفتاری کنم
در دعایش ناله و زاری کنم

چون ندارم دامن قربی به دست
بایدم در گفت و گوی او نشست
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۰ - حکایت آن پیر هشتاد ساله که پیش طبیب رسید و از وی علاج ضعف خود پرسید و جواب دادن طبیب که علاج تو آنست که جوان شوی و از هشتاد به چهل واپس روی
گوهر بعدی:بخش ۱۲ - حکایت مجنون که در بادیه از انگشت قلم کرده بر تخته ریگ چون رمالان رقمی می زد گفتند این نوشتن چیست و این نوشته برای کیست گفت این نام لیلی است که به نوشتن آن می نازم چون او به دست نیست با نام او عشق می بازم
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.